دگر ای دوست مرا در حرمت محرم کن
رفتم از دست نگاهی به دل ماهم کن
یا بیا جانب قبله بکشان پای مرا
یا بر احوال دلم فکر کمی مرهم کن
با نگاهی بده خاکستر عمرم بر باد
این جگر سوخته، رسوای همه عالم کن
من زمینگیر شدم باز قدم پیش گذار
التفاتی کن و این فاصله ها را کم کن
گریه از اول خلقت شده ارثیهی ما
فکر چشمان پر از اشک بنی آدم کن
دیگر این نوکر تو گریهکن سابق نیست
پای بر دیده بِنه - چشم مرا زمزم کن
می رسد بوی تو اما خبری نیست ز تو
یوسفا چارهی این شام پر از ماتم کن
کاش میشد که شبی خواب ترا میدیدم
دوستم داری اگر، قلب مرا محکم کن
دست و پا میزنم از دور نگاهی بکنی
گوشه چشمی به من و نالهی پر دردم کن
نازداری تو و ناز تو کشیدن سخت است
رحمی آخر به من و کوچکی قلبم کن
به علمدار قسم پای رکابت هستم
شانهی گرم مرا تکیهگه پرچم کن
همچنان امّ بنین سوز و نوا دارم من
هوس یک سحر کرب و بلا دارم من
قاسم نعمتی